شبی که دلبرم از بام همچو ماه برآید


ز جان سوخته ام صد هزار آه بر آید

به منزلی که گذشتی ز آب دیده ام، ای جان


هزار لاله خونین ز خاک راه برآید

ز پرده چون به در آیی برای دیدن رویت


هزار یوسف کنعان ز قعر چاه برآید

چه عشوه، و چه کرشمه، چه دلبریست که چشمت؟


همه به مردم مسکین بیگناه برآید

ز حال خسرو مسکین نظر دریغ مفرما


که کار ما ز تو، ای جان، به یک نگاه برآید